با سلام
خاطران خانم حنا درمورد اجنه
بنا به درخواست ایشان به اشتراک گذاشته میشود تا تجربه ای گردد جهت دیگر هموطنان کشور ما
درود فراوان بر شما
دایی ابراهیم از داستان زندگیم براتون بگم
از خانواده پدرم و عمه هام که همگی جادو جنبلی بودند
از خانه مجردی ام در تهران که جن داشت
از خانواده همسرم و مادرش که همگی جادو جنبلی اند
همه اینها و تاثیراتش بر خودم و زندگی ام رو چند ماهیه که بهش پی بردم ما خارج از کشور هستیم ولی من در طی این سالها هیچوقت از پرستش خداوند غافل نبودم و نماز رو در هر شرایطی بجا میارم ( یادگار مادربزرگ خدابیامرزم هست که همیشه میگفت این وصیت منه به تو که تحت هیچ شرایطی نماز و یاد خداوند رو از خودتون دور نکن)
چند ماه پیش مطمین شدم ما دچار سحر هستیم شروع کردم جستجو در نت ایات مثل شصت قاف و چهار قل ..
یک روز سر کار بودم (تابستون سرمون خلوته و توی کلینیک تنها نشسته بودم ) به وبسایت شما بر خوردم، دعایی بود ،اصلا یادم نیس برای چی بود ، اول چند خط اول ایات بقره خوندم بعد چند خط عربی که دعاهای خودتون بود بهو حس کردم یکی پشت سرم وایساده و تکون نمیخوره، یهو حالم بد شد .. خیلی بد. توی مغزم بهم میگفت وسط کلینیک بدو جیغ بزن مثل دیوانه ها ، فرار کن برو از کلینیک بیرون بدو توی خیابونا سوار اتوبوس شو خودتو برسون خونه ..
دو دستی میز رو گرفتم که خودم رو کنترل کنم ذکر می گفتم و به سختی با موبایل سوره جن رو پیدا کردم و خوندم ،
بعد بهم میگفت همینجا خودتو خیس کن ، یکم نشستم
بعد بلند شدم برم سمت دستشویی همینطور پشت سرم میومد ، منم ذکر میگفتم دم دستشویی یهو گفتم اگر جرات داری خودت رو بهم نشون بده و ذکر گفتم و برگشتم به سمتش و همون لحظه رفت ( یعنی دیگه اونجا حاضر نبود)
اون روز عصر مریض داشتم بازم حالم خوب نبود و وقتی مریض چیزی میگفت میخواستم فریاد بزنم ولی خودمو کنترل کردم فشارم به شدت افتاده بود و ضعف داشتم و موقع ناهار نصف یک ظرف بزرگ بستنی رو خالی کردم و همکارم با تعجب نگاهم میکرد اون موقع خیلی از دست شما عصبانی بودم و باخودم میگفتم جادوگر که میگن اینان . طلب پوزش دارم.
ولی بعد ازون دو سه روزی حس سبکی داشتم...
یکی دو هفته بعدش یک روز از سر کار بر میگشتم حس بدی داشتم نسبت به خانه و همسرم و بعد از مشاجره در اتاق خواب رو بستم و امدم توی اشپزخونه و ناسزا و نفرین به همسرم و خونواده اش و مادرش که فوت کرده یک آن به خودمگفتم این منم؟؟؟
رفتم تلویزیون رو گذاشتم سوره بقره پخش بشه و خودم شروع کردم خواندن شصت قاف حس کردم کسی ازم جدا شد ! نشست کنارم بعد تا سوره بقره شروع شد رفت جلوی تلویزیون و بعد ناپدید شد
بازم حالم بد شد ولی نه به شدت بار اول.
فرداش همسرم گفت که با داییش که ارثش رو هم بالا کشیده مشاجره کرده خونواده همسرم داستانشون طولانیه من مطمین هستم دایی شوهرم موکل داره چون از زمانی که ارث همسرم رو بالا کشیده هر بار باهاش مشاجره داره طوری حال همسرم بد میشد که یک هفته توی اتاق خودش رو زندانی میکرد ...
وقتی شروع به باطل السحر کردم چون تموم علایم توی خونه ما مشهود بود...
امسال دوبار مسافرت رفتیم هر دوبار وقتی برگشتیم از همون کوچه حس بدی بهم دست میداد و بار دوم که بر گشتیم توی خونه فقط میخواستم گریه کنم مدتها هم بود تو اتاق خوابمون حس خفگی داشتم و نمی تونستم بخوابم خلاصه شروع باطل السحر
می گفتم کار ناپدری و یا خواهر ناتنی همسرمه .. تا اینکه چند روز بعدش یک شب مادرشوهرم بخوابم امد و با صدای شیطانی گفت که خودش ما رو جادو کرده چون از دست ما ناراضی بوده و زندگیشو خراب کردیم!
ضمنا من جندین سال قبل خونه ام اتیش گرفت یک ماه قبلش طوری افسردگی گرفتم که نمی تونستم از رختخواب بیام بیرون و عحیب بود قبلش یکمدتی بدبیاری سرکار میاوردم ولی اونقدر بد نبود که به اون روز بیفتم چند روز قبل از اتش سوزی خواب یک جادوگر ترسناک رو دیدم با عصا که رو ی سقف خانه میچرخید وقتی منزل سوخت و ما ازونجا رفتیم حال منم خوب شد.
اون زمان هم از یکسال قبلش خودم و همسرم با مادرش صحبت نمیکردیم وقتی تلفنی بهش گفتم خانه اتش کرفت انگار منتظر چنین چیزی بود از لحنش میشد فهمید الان وقتی به یاد میارم می فهمم اون موقع انگار خواب بودم
چند سال بعد هم همون جادوگر رو خواب دیدم که در بکمکان مقدس هستیم و اون جادوگر در غل و زنجیر هست و بهم میگن بخاطر دعا هست که نمیتونه تکون بخوره ولی معلوم بود منتظر فرصته.
ضمنا بگم وقتی خونه ام سوخت در اون حال افسردگی بسیار از خدا دلگیر بودم و توی هتل هر چه کردم نشد نماز نخونم یک حوله پیدا کردم و جای چادر گذاشتم سرم و نماز خوندم فرداش وقتی اجازه دادن بیایم خونه رو ببینیم وسط اوار جانمازم سالم روی زمین بود و قران عروسیم همکمی خیس شده بود و نسوخته بود بر داشتم و امدم بیرون گفتم نشانه ای از جانب خداونده که یادش هرگز نباید ترک بشه
سر شما رو درد نیارم اینها اندکی از احوالات منه
همسرم چند بار گفت با اون اقا تو جنوب ایران(دائی ابراهیم) تماس بگیر ، ازش کمک بگیر که ساحر رو بکشه . همسرم همیشه میگه یه طلسمی باهاشه ، ولی من حقیقتش نگرانم چون همسرم خیلی اهل عبادت نیس و وقتی اذیت میشه و حال روحیش خراب میشه نمیفهمه از کجا اب میخوره گرچه اخیرا پیبرده و شبها اگر من یادم نباشه خودش میاد میزاره سوره بقره تا صبح پخش بشه ولی بازم درکش براش مشکله چون سالها اینجا بوده
خونه ما این اراذل زیاد بودند یاسین مدتهاس میخونم و الانم هر شب صافات و جن میخونم که اوایل زیاد اذیتم میکردن
دیشب براتون ایمیل نوشتم ولی پشیمون شدم پاککردم تا صبح سربسرم میزاشتن و خواب چند گربه دیدم که دور و بر خودم و خونواده ام ادرار کرده بودن
برای همین گفتم باز عقب نشستم اینا پررو شدند برای همین ایمیل را نوشتم
ایمیل رو جهت اطلاعتون نوشتم و وبسایت کانال تلگرامتون پر از روشهای قرانی هست خداوند خیرتون بده
فقط دایی ابراهیم نظر شما ؟
اون اولین اتفاق تو محل کارم شما چی برداشت میکنید
و همچنین دومین بار که توی خونه ام اتفاق افتاد
در اینده اگر فرصت شد داستانهای زیادی دارم از زندگی خودم در ایران و اینجا که یک معبد بودایی که کنار خونه ما هست و اتفاقایی که افتاد و غیره براتون مینویسم اگر دوست داشتید برای خواننده هاتون اشتراک بزارید
در پناه حق باشید
پاسخ : سلام ، در هر دو مورد ، تاثیر شگرف سوره ی بقره را نشون میده که جن مزاحم رو از تو دور کرده حالا یا جن عاشق هست یا موکل سحر که باید با دستور کشف مطلب پی ببری که چه نوع جنی مزاحم تو یا همسرت هست .
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: تجارب کارکنان , خاطرات , داستان زندگی حنا




















