دائی ابراهیم

قرآن درمانی

دائی ابراهیم | داستان

دائی ابراهیم
دائی ابراهیم قرآن درمانی

خاطرات حنا

با سلام

خاطران خانم حنا درمورد اجنه

بنا به درخواست ایشان به اشتراک گذاشته میشود تا تجربه ای گردد جهت دیگر هموطنان کشور ما

درود فراوان بر شما

دایی ابراهیم از داستان زندگیم براتون بگم

از خانواده پدرم و عمه هام که همگی جادو جنبلی بودند

از خانه مجردی ام در تهران که جن داشت

از خانواده همسرم و‌ مادرش که همگی جادو جنبلی اند

همه اینها و تاثیراتش بر خودم و زندگی ام رو چند ماهیه که بهش پی بردم ما خارج از کشور هستیم ولی من در طی این سالها هیچوقت از پرستش خداوند غافل نبودم و نماز رو در هر شرایطی بجا میارم ( یادگار مادربزرگ خدابیامرزم هست که همیشه میگفت این وصیت منه به تو که تحت هیچ شرایطی نماز و یاد خداوند رو از خودتون دور نکن)

چند ماه پیش مطمین شدم ما دچار سحر هستیم شروع کردم جستجو در نت ایات مثل شصت قاف و چهار قل ..

یک روز سر کار بودم (تابستون سرمون خلوته و توی کلینیک تنها نشسته بودم ) به وبسایت شما بر خوردم، دعایی بود ،اصلا یادم نیس برای چی بود ، اول چند خط اول ایات بقره خوندم بعد چند خط عربی که دعاهای خودتون بود بهو حس کردم یکی پشت سرم وایساده و تکون نمیخوره، یهو حالم بد شد .. خیلی بد. توی مغزم بهم میگفت وسط کلینیک بدو جیغ بزن مثل دیوانه ها ، فرار کن برو از کلینیک بیرون بدو توی خیابونا سوار اتوبوس شو خودتو برسون خونه ..

دو دستی میز رو‌ گرفتم که خودم رو کنترل کنم ذکر می گفتم و به سختی با موبایل سوره جن رو پیدا کردم و خوندم ،

بعد بهم‌ میگفت همینجا خودتو خیس کن ، یکم‌ نشستم

بعد بلند شدم برم سمت دستشویی همینطور پشت سرم میومد ، منم ذکر میگفتم دم دستشویی یهو‌ گفتم اگر جرات داری خودت رو بهم‌ نشون بده و ذکر گفتم و برگشتم به سمتش و همون لحظه رفت ( یعنی دیگه اونجا حاضر نبود)

اون روز عصر مریض داشتم بازم حالم خوب نبود و وقتی مریض چیزی میگفت میخواستم فریاد بزنم ولی خودمو کنترل کردم فشارم به شدت افتاده بود و ضعف داشتم و موقع ناهار نصف یک ظرف بزرگ بستنی رو خالی کردم و همکارم با تعجب نگاهم میکرد اون موقع خیلی از دست شما عصبانی بودم و باخودم میگفتم جادوگر که میگن اینان . طلب پوزش دارم.

ولی بعد ازون دو سه روزی حس سبکی داشتم...

یکی دو هفته بعدش یک روز از سر کار بر میگشتم حس بدی داشتم نسبت به خانه و همسرم و بعد از مشاجره در اتاق خواب رو بستم و امدم توی اشپزخونه و ناسزا و نفرین به همسرم و خونواده اش و مادرش که فوت کرده یک آن به خودم‌گفتم این منم؟؟؟

رفتم تلویزیون رو گذاشتم سوره بقره پخش بشه و خودم شروع کردم خواندن شصت قاف حس کردم کسی ازم جدا شد ! نشست کنارم بعد تا سوره بقره شروع شد رفت جلوی تلویزیون و بعد ناپدید شد

بازم حالم بد شد ولی نه به شدت بار اول.

فرداش همسرم گفت که با داییش که ارثش رو هم بالا کشیده مشاجره کرده خونواده همسرم داستانشون طولانیه من مطمین هستم دایی شوهرم موکل داره چون از زمانی که ارث همسرم رو بالا کشیده هر بار باهاش مشاجره داره طوری حال همسرم بد میشد که یک هفته توی اتاق خودش رو زندانی میکرد ...

وقتی شروع به باطل السحر کردم چون تموم علایم توی خونه ما مشهود بود...

امسال دوبار مسافرت رفتیم هر دوبار وقتی برگشتیم از همون‌ کوچه حس بدی بهم دست میداد و بار دوم که بر گشتیم توی خونه فقط میخواستم‌ گریه کنم مدتها هم بود تو اتاق خوابمون حس خفگی داشتم و‌ نمی تونستم بخوابم خلاصه شروع باطل السحر

می گفتم کار ناپدری و یا خواهر ناتنی همسرمه .. تا اینکه چند روز بعدش یک شب مادرشوهرم بخوابم امد و با صدای شیطانی گفت که خودش ما رو جادو کرده چون از دست ما ناراضی بوده و زندگیشو خراب کردیم!

ضمنا من جندین سال قبل خونه ام اتیش گرفت یک ماه قبلش طوری افسردگی گرفتم که نمی تونستم از رختخواب بیام بیرون و عحیب بود قبلش یک‌مدتی بدبیاری سرکار میاوردم ولی اونقدر بد نبود که به اون روز بیفتم چند روز قبل از اتش سوزی خواب یک جادوگر ترسناک رو دیدم با عصا که رو ی سقف خانه میچرخید وقتی منزل سوخت و ما ازونجا رفتیم حال منم خوب شد.

اون زمان هم از یکسال قبلش خودم و همسرم با مادرش صحبت نمیکردیم وقتی تلفنی بهش گفتم خانه اتش کرفت انگار منتظر چنین چیزی بود از لحنش میشد‌ فهمید الان وقتی به یاد میارم می فهمم اون‌ موقع انگار خواب بودم

چند سال بعد‌ هم همون‌ جادوگر رو‌ خواب دیدم که در بک‌مکان‌ مقدس هستیم و اون‌ جادوگر در غل و زنجیر هست و بهم‌ میگن بخاطر دعا هست که نمیتونه تکون بخوره ولی معلوم بود منتظر فرصته.

ضمنا بگم وقتی خونه ام سوخت در اون‌ حال افسردگی بسیار از خدا دلگیر بودم و توی هتل هر چه کردم‌ نشد‌ نماز نخونم یک حوله پیدا کردم و جای چادر گذاشتم سرم و نماز خوندم فرداش وقتی اجازه دادن بیایم خونه رو ببینیم وسط اوار جانمازم سالم روی زمین‌ بود و قران عروسیم هم‌کمی خیس شده بود و نسوخته بود بر داشتم و امدم بیرون گفتم نشانه ای از جانب خداونده که یادش هرگز نباید ترک بشه

سر شما رو درد نیارم اینها اندکی از احوالات منه

همسرم چند بار گفت با اون اقا تو‌ جنوب ایران(دائی ابراهیم) تماس بگیر ، ازش کمک بگیر که ساحر رو‌ بکشه . همسرم همیشه میگه یه طلسمی باهاشه ، ولی من حقیقتش نگرانم چون ‌همسرم‌ خیلی اهل عبادت نیس و‌ وقتی اذیت میشه و حال روحیش خراب میشه نمیفهمه از کجا اب میخوره گرچه اخیرا پی‌برده و شبها اگر من یادم‌ نباشه خودش میاد میزاره سوره بقره تا صبح پخش بشه ولی بازم درکش براش مشکله چون سالها اینجا بوده

خونه ما این اراذل زیاد بودند یاسین‌ مدتهاس میخونم و الانم هر شب صافات و جن‌ میخونم که اوایل زیاد اذیتم‌ میکردن

دیشب براتون ایمیل نوشتم ولی پشیمون شدم پاک‌کردم تا صبح سربسرم میزاشتن و‌ خواب چند گربه دیدم که دور و بر خودم‌ و خونواده ام ادرار کرده بودن

برای همین گفتم باز عقب نشستم اینا پررو شدند برای همین ایمیل را نوشتم

ایمیل رو‌ جهت اطلاعتون‌ نوشتم و وبسایت کانال تلگرامتون‌ پر از روشهای قرانی هست خداوند خیرتون بده

فقط دایی ابراهیم نظر شما ؟

اون اولین اتفاق تو‌ محل کارم شما چی برداشت میکنید

و همچنین دومین بار که توی خونه ام‌ اتفاق افتاد

در اینده اگر فرصت شد داستانهای زیادی دارم از زندگی خودم در ایران و اینجا که یک معبد بودایی که کنار خونه ما هست و اتفاقایی که افتاد و غیره براتون‌ مینویسم اگر دوست داشتید برای خواننده هاتون اشتراک بزارید

در پناه حق باشید

پاسخ : سلام ، در هر دو مورد ، تاثیر شگرف سوره ی بقره را نشون میده که جن مزاحم رو از تو دور کرده حالا یا جن عاشق هست یا موکل سحر که باید با دستور کشف مطلب پی ببری که چه نوع جنی مزاحم تو یا همسرت هست .


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: تجارب کارکنان , خاطرات , داستان زندگی حنا

تاريخ : یکشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۱ | 18:11 | نویسنده : دائی ابراهیم |

تحصین فوق العاده قوی (ارجاع به صفحه داستان زن جن زده)

تحصین فوق العاده قوی


هر روز صد بار بگویید:

" لَا إِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَه،

لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْد،

بِيَدِکَ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ "

اگر این ذکر را هر روز صبح وشام بخوانید. خداوند دیواری از آهن بدور شما بوجود می آورد اگر ماهرترین جادوگران شما را طلسم کنند .جن های کافرنمیتوانند وارد بدن انسان شوند.

منبع: ارجاع به مطلب داستان زن جن زده

http://daiebrahim.blogfa.com/post/1028


موضوعات مرتبط: تحصین و صرف العمار و حرز ، داستان
برچسب‌ها: تحصین قوی , داستان زن جن زده

تاريخ : شنبه بیستم آذر ۱۴۰۰ | 0:40 | نویسنده : دائی ابراهیم |

دعای مستجابی که جبرئیل به پیامبر(ص) آموخت

 

 

دعای مستجابی که جبرئیل به پیامبر(ص) آموخت

با سلام 

 ابن عباس می‌گوید: علی ابن ابی طالب )علیه السلام) نزد پیامبر اکرم(ص) آمد و چیزی از آن حضرت درخواست کرد، پیامبر (ص) به او فرمود: یا علی! به حق آن که مرا به پیغمبری فرستاد سوگند که نزد من هیچ از کم و بیش نیست، ولی تو را چیزی می‌آموزم که دوست من جبرئیل برای من آورد و گفت: یا محمد! این هدیه‌ای است از نزد خدای عزوجل که تو را با آن گرامی داشته و به هیچ کس از پیامبران پیشین این هدیه را نداده است و آن جملاتی است که هر دلسوخته و هر مصیبت زده و هر اندوهناک و غمناک و هر کسی که در خطر دزد و آتش سوزی باشد، آن را بخواند و هر بنده‌ای که از پادشاهی بترسد و آن کلمات را بگوید، خداوند برای او وسیله رهایی فراهم می‌سازد و آن نوزده جمله است که چهار جمله آن بر پیشانی اسرافیل نوشته شده و چهار جمله‌اش بر پیشانی میکائیل و چهار جمله آن بر گرداگرد عرش و چهار جمله‌اش بر پیشانی جبرئیل و سه جمله آن در جایی که خدا خواسته، نوشته شده است.

 حضرت علی(ع) عرض کرد: یا رسول‌الله! چگونه آن‌ها را بخوانیم؟ پیامبر(ص) فرمود: بگو:

یا عِمادَ مَن لا عِمادَ لَهُ، وَ یا کَریمَ العَفوِ، وَ یا حَسَنَ البَلاءِ، وَ یا عَظیمَ الرَّجاءِ، وَ یا عَونَ الضُّعفاءِ، وَ یا مُنقِذَ الغرقی، وَ یا مُنجِیَ الهَلکی، یا مُحسِنُ یا مُجمِلُ، یا مُنعِمُ یا مُفضِلُ، أنتَ الذی سَجَدَ لکَ سَوادُ الَّیلُ، و نورُ النَّهار، وَ ضَوءُ القَمَرَ، و شعاعُ الشَّمسِ، و دَویُّ الماءِ، وَ خفیفُ الشَّجَر، یا اللهُ یا اللهُ یا اللهُ، انتَ وَحدَکَ لا شریکَ لَکَ.

آن گاه می‌گویی: بار‌الها! با من چنین و چنان کن که به طور مسلم از جای خود بر نمی‌خیزی تا این که دعای تو مستجاب شود.

 

یا علی مدد

دایی ابراهیم


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: دعای جبرائیل

تاريخ : جمعه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۹ | 8:49 | نویسنده : دائی ابراهیم |

دزدیدن پسر جوان توسط زنان جن

زنان جن یک پسر جوان عمانی را ربوده و به غاری در منطقه ای ناهموار کوهستانی بردند.

https://s30.picofile.com/file/8471217300/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D9%87_%D8%AC%D9%86.jpg

به نقل از روزنامه الانباء 25 ژانویه

تیم‌های جستجو و نجات در عمان با پشتیبانی هوانوردی، تیم‌های ارتش سلطنتی و گروهی از شهروندان همچنان در حال جستجو برای یافتن مرد جوان احمد بن سعید العامری (16 ساله) هستند که روز چهارشنبه ناپدید شد. 25 ژانویه،

در نزدیکی جبل مضار در استان الشرقیه شمالی، جایی که تیم‌های امنیتی دوچرخه را پیدا کردند، مرد جوان در یکی از دره‌های کوهستانی در حال حرکت بود و طبق اقدامات امنیتی که در چنین مواردی رعایت شده بود، اثر انگشت از آن دوچرخه برداشته شد.

براساس این گزارش افرادی برای ردیابی از یکی از ایالت های سلطان نشین عمان فراخوانده شدند که با ردیابی متوجه شدند که فرد مفقود شده از دوچرخه خود پیاده شده و مسافتی را طی کرده است. ، سپس در کنار دوچرخه خود بازگشت، سپس برای مسافت کوتاهی در جهت دیگر دویده و رد وی به طور کامل قطع شد.آنها هیچ اثری از وسیله نقلیه یا پاهای دیگر پیدا نکردند،

ماموران امنیتی نیز برای فرد مفقودی از خانه او لباس آوردند و به سگهای پلیس دادند تا بور پسر جوان را استشمام کنند بنابراین سگها. به سمت جایی که رد گمشده و پایان می رسیدند ودیگر حرکت نمیکردن. پلیس بیش از چندین بار با سگها تلاش کرد، اما بی فایده بود

.شماری از اهالی روستاهای نزدیک جبل مدر اشاره کردند که این کوه به دلیل سکونت صدها سال جنیان مشهور بوده است، در حالی که برخی از آنها از موارد مشابهی که در سال‌های اخیر رخ داده است روایت می‌کنند که مقامات امنیتی را ملزم به احضار برخی از آنها کرده است

. اساتید علوم غریبه و متخصصان در این امور کمک گرفتن زیرا برای آنها ثابت شده است که گروهی از جن، مرد جوان را در غاری در داخل کوه نگهداری می کنند.

بر اساس آنچه رسانه های عمانی گزارش داده اند، برخی از اساتید برای آزادی احمد جوان تلاش کردند اما نتیجه ای نگرفتند.تا اینکه یکی از اساتید ماهر به داخل کوه رفته و پس از بازگشت از گفتگو با جن در غار در کوه گفت: من مفقود شده را زنده دیدم که در دست زنی جنی بود که با موهایش او را بسته بود وی افزود: با او صحبت کردم و از او برای آزادی پسر جوان درخواست کردم وگفتم طلب کن چی میخواهی اما جنیه راضی نشد و بر موضع خود پافشاری کرد.

هنوز تعداد زیادی از شهروندان در کنار کوه حضور دارند، در حالی که برخی از آنها در راستای اعتقادات مذهبی خود قربانی آورده و ذبح کرده اند، در حالی که لشکر ارتش همچنان کوه را برای تدارک هجوم به آن محاصره کرده است. فرمانده نیروهای عمان اعلام کرده که گزارش‌های تایید نشده حاکی از آن است که خانواده این جوان در صورت عدم آزادی فرزندشان، جمعه آینده برای او نماز غیابی خواهند خواند.

بیچاره نو جوان نگون بخت کماکان در دستان ماده جن ملعونه زندانیست

خدا ما وهمه اولاد حضرت آدم رو از دست این موجوادت پلید و مزاحم محفوظ بدارد

آمین یا رب العامین


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: جن , دزدن پسرجوان توسط جن , سرقت جن

تاريخ : چهارشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۸ | 16:27 | نویسنده : دائی ابراهیم |

داستان جالب سلمان فارسی

 

داستان جالب سلمان فارسی

" سلمان" اهل جندي شاپور بود. با پسر حاكم وقت رفاقت و دوستى محكم و ناگسستنى داشت، روزى با هم براى صيد به صحرا رفتند، ناگاه چشم آنها به راهبى افتاد كه به خواندن كتابى مشغول بود، از او راجع به كتاب مزبور سؤالاتى كردند راهب در پاسخ آنها گفت: كتابى است كه از جانب خدا نازل شده و در آن فرمان به اطاعت خدا داده و نهى از معصيت و نافرمانى او كرده است، در اين كتاب از زنا و گرفتن اموال مردم به ناحق نهى شده است، اين همان" انجيل" است كه بر عيسى مسيح نازل شده.
گفتار راهب در دل آنان اثر گذاشت و پس از تحقيق بيشتر بدين او گرويدند به آنها دستور داد كه گوشت گوسفندانى كه مردم اين سرزمين ذبح مى‏كنند حرام است از آن نخورند.
سلمان و فرزند حاكم وقت روزها هم چنان از او مطالب مذهبى می آموختند روز عيدى پيش آمد حاكم، مجلس ميهمانى ترتيب داد و از اشراف و بزرگان شهر دعوت كرد، در ضمن از پسرش نيز خواست كه در اين مهمانى شركت كند، ولى او نپذيرفت.
در اين باره به او زياد اصرار نمودند، اما پسر اعلام كرد كه غذاى آنها بر او حرام است، پرسيدند اين دستور را چه كسى به تو داده؟ راهب مزبور را معرفى كرد.
حاكم راهب را احضار نموده به او گفت: چون اعدام در نظر ما گران 
و كار بسيار بدى است تو را نمى‏كشيم ولى از محيط ما بيرون برو! سلمان و دوستش در اين موقع راهب را ملاقات كردند، وعده ملاقات در" دير موصل" گذاشته شد، پس از حركت راهب، سلمان چند روزى منتظر دوست با وفايش بود، تا آماده حركت گردد، او هم همچنان سرگرم تهيه مقدمات سفر بود ولى سلمان بالاخره طاقت نياورده تنها به راه افتاد.
در دير موصل سلمان بسيار عبادت مى‏كرد، راهب مذكور كه سرپرست اين دير بود او را از عبادت زياد بر حذر داشت مبادا از كار بيفتد، ولى سلمان پرسيد آيا عبادت فراوان فضيلتش بيشتر است يا كم عبادت كردن؟ در پاسخ گفت:
البته عبادت بيشتر اجر بيشتر دارد.
عالم دير پس از مدتى به قصد بيت المقدس حركت كرد و سلمان را با خود به همراه برد در آنجا به سلمان دستور داد كه روزها در جلسه درس علماى نصارى كه در آن مسجد منعقد می شد حضور يابد و كسب دانش كند.
روزى سلمان را محزون يافت، علت را جويا شد، سلمان در پاسخ گفت تمام خوبيها نصيب گذشتگان شده كه در خدمت پيامبران خدا بوده‏اند.
عالم دير به او بشارت داد كه در همين ايام در ميان ملت عرب پيامبرى ظهور خواهد كرد كه از تمام انبياء برتر است، عالم مزبور اضافه كرد من پير شده ‏ام، خيال نمى‏كنم او را درك نمايم، ولى تو جوانى اميدوارم او را درك كنى ولى اين را نيز بدان كه اين پيامبر نشانه‏هايى دارد از جمله نشانه خاصى بر شانه او است، او صدقه نمى‏گيرد، اما هديه را قبول مى‏كند.
در بازگشت آنها به سوى موصل در اثر جريان ناگوارى كه پيش آمد سلمان عالم دير را در بيابان گم كرد. 
دو مرد عرب از قبيله بنى كلب رسيدند، سلمان را اسير كرده و بر شتر سوار نموده به مدينه آوردند و او را به زنى از قبيله" جهينه" فروختند! سلمان و غلام ديگر آن زن به نوبت روزها گله او را به چرا مى‏بردند، سلمان در اين مدت مبلغى پول جمع‏آورى كرد و انتظار بعثت پيامبر اسلام ص را مى‏كشيد.
در يكى از روزها كه مشغول چرانيدن گله بود رفيقش رسيد و گفت: خبر دارى امروز شخصى وارد مدينه شده و تصور مى‏كند پيامبر و فرستاده خدا است؟! سلمان به رفيقش گفت: تو اينجا باش تا من بازگردم، سلمان وارد شهر شد، در جلسه پيامبر حضور پيدا كرد اطراف پيامبر اسلام مى‏چرخيد و منتظر بود پيراهن پيامبر كنار برود و نشانه مخصوص را در شانه او مشاهده كند.
پيامبر ص متوجه خواسته او شد، لباس را كنار زد، سلمان نشانه مزبور يعنى اولين نشانه را يافت، سپس به بازار رفت، گوسفند و مقدارى نان خريد و خدمت پيامبر آورد، پيامبر فرمود چيست؟ سلمان پاسخ داد: صدقه است، پيامبر فرمود: من به آنها احتياج ندارم به مسلمانان فقير ده تا مصرف كنند.
سلمان بار ديگر به بازار رفت مقدارى گوشت و نان خريد و خدمت رسول اكرم آورد، پيامبر پرسيد اين چيست؟ سلمان پاسخ داد هديه است، پيامبر فرمود:
بنشين. پيامبر و تمام حضار از آن هديه خوردند، مطلب بر سلمان آشكار گشت زيرا هر سه نشانه خود را يافته بود.
در اين ميان سلمان راجع به دوستان و رفيق و راهبان دير موصل سخن به ميان آورد، و نماز، روزه و ايمان آنها به پيامبر و انتظار كشيدن بعثت وى را شرح داد.
كسى از حاضران به سلمان گفت آنها اهل دوزخند! اين سخن بر سلمان گران آمد، زيرا او يقين داشت اگر آنها پيامبر را درك میكردند از او پيروى مینمودند. 
اينجا بود كه‏ آيه: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون‏ [سوره البقرة (2): آيه 62] بر پيامبر نازل گرديد و اعلام داشت: آنها كه به اديان حق ايمان حقيقى داشته‏اند و پيغمبر اسلام را درك نكرده‏اند داراى اجر و پاداش مؤمنان خواهند بود.


تفسير نمونه، ج‏1، ص: 288


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: داستان

تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۶ | 22:31 | نویسنده : دائی ابراهیم |

پیشگوئی های نوستر آداموس

 

پیشگوئی های نوستر آداموس

پیشگویی او درباره انقلاب ایران

در جوشایی احساساتی تند، قلبها، دست‎ها و پاها، یکدیگر را می‏پذیرند. آتش‏ها، موج‏ها و شمشیرها، در پرشیا خیزش می‏کنند، و زان پس، نجیب ‏زاده ‏ای (شاه) نابود می‏شود؛ او از سر کم‏ اندیشی، یا کشته می‏شود یا خود می ‏میرد.

نکته ی جالب در مورد پیشگویی های او این است که وی به ندرت نام کشوری را به صراحت و آشکارا ذکر می کند، حال آنکه در مورد ایران ( Persia) به صراحت عنوان می کند که ایران، جهان را تسخیر خواهد کرد. ایران از طریق آناتولی، فرانسه و ایتالیا را فتح خواهد کرد.

-1شاهزاده ای، مریخ، خورشید، ناهید، شیر و حکومت کلیسا را از طریق دریا از پای در خواهد آورد. از جانب ایران ( پرشیا ) بیش از یک میلیون پرهیزگار به بیزانس و مصر به سوی شمال هجوم خواهند آورد.

  

 -2از کشور عربی خوشبخت ( در منطقه ی غنی و ثروتمند اعراب) شخصی قدرتمند زاده خواهد شد، اسپانیا را به درد سر انداخته و بر گرانادا (غرناطه) مستولی میشود. از طریق دریا بر مردم نیکوزیا ظفر خواهد یافت.

  

-3 مرد مشرقی از محل استقرار خویش خارج خواهد شد، برای دیدار فرانسه از کوه آپونین خواهد گذشت، از فراز آسمان، از برف ها، دریاها و کوهها گذر خواهد کرد و همگان را با عصایش مضروب خواهد کرد.

  

 -4دو محاصره، در گرمایی سوزان انجام می گیرد. آن مرد، از فشار تشنگی، بخاطر دو فنجان مملو از آب، کشته میشود.

  

5- دژ نظامى، مملو مى‏شود و یک آرمانگراى کهنسال نشانه ‏هاى نیرا (سرزمین ایران) را به اهالى ژنو (سازمان ملل متحد) نشان خواهد داد.

  

6- رهبر پاریس، اسپانیاى بزرگ را اشغال مى‏کند، کشتیهاى جنگى در برابر مسلمانان که از پارتیا (ایرانیان) و مدیا (مکانی در ایران) برخاسته‏ اند، مى‏ایستند. آن مرد، سیکلاد [اروپا] را تاراج مى‏کند، و آنگاه انتظارى بزرگ در بندر یونان حکمفرما مى‏شود.

  

در مجموع نوسترآداموس به این موضوع به صراحت اشاره مى‏کند که ایران (پارت، نیرا، پرشیا، مدیا،بیزانس و...) با کمک مسلمانان سراسر جهان، از جمله کشورهاى عربى و مخصوصاً سوریه، عربستان سعودى و لیبى حکومت مقتدرى را تشکیل مى‏دهند و پس از جنگى مذهبى که هسته آن از لبنان شروع مى‏شود و عمدتاً علیه اسرائیل است، جهان را به تسخیر خود درمى‏آورند ،کشورهای حامی اسرائیل نیز وارد معرکه می شوند و سپس جنگی جهانى و عظیم رخ خواهد داد و نیمی از جهان نابود خواهد شد.

  

٧- در هنگامه دمیدن خورشید، آتش بزرگ دیده خواهد شد؛ صدا و روشنایى در امتداد شمال ادامه خواهد یافت.

  

٨- در میانه کره خاک، مرگ و آواى مرگ شنیده خواهد  از درون سلاحها، آتش و خشکسالى، آنان را به انتظار خواهند نشاند.

  

٩- در عرض 48 درجه جغرافیایی و در انتهای مدار راس السرطان، خشکسالی بسیار بزرگی به وقوع خواهد پیوست. ماهیان دریاها، رودها و دریاچه‏ها پخته خواهند شد. به خاطر آتشی مهیبی که از آسمان خواهد بارید.

در خاتمه، این سرزمین به واسطه جنگ جهانى سوم نابود و نامسکون خواهد شد.

 

١٠- سرزمین مسکونى، از سکنه خالى خواهد شد؛ براى به دست آوردن سرزمینها، جدال و اختلاف شدیدى درمى‏گیرد؛ قلمروها به مردانى سپرده خواهد شد که از غرور و سربلندى تهى خواهند بود. سپس، براى برادران بزرگ، نفاق و مرگ پیش خواهد آمد.

  

١١- شب در آسمان، مشعلى رو به خاموشى، دیده خواهد شد. در مرکز زمین، جنگ و خشکسالى به بار مى‏آید، کمک خیلى دیر مى‏رسد. پرشیا (ایران) حمله آورده و ماگدونیا و در جاى دیگر مى‏گوید (مقدونیه) را به محاصره درمى‏آورد.

  

١٢- تو اى فرانسه! اگر،از آبهاى لیگوریا گذر کنى؛ خود را در میانه دریا و جزایر در محاصره خواهى یافت و پیروان محمد، در برابر تو خواهند ایستاد. و همچنین تو، اى دریاى آدریاتیک! استخوان خران و اسبان راخواهى جوید . 

  

١٣- آن مرد، با سلاحها و آتش درخشان، در نزدیکى دریاى سیاه، از پرشیا براى تسخیر ترابوزان خواهد آمد. فاروس و میتیلن به لرزه در خواهد آمد ؛خورشید دریاى آدریاتیک را که مملو از اجساد اعراب است، روشن خواهد کرد.

  

ناوگان جنگی اعراب، بنادر فرانسه را مورد تهدید جدی قرار خواهد داد و فرانسه از هم‏‎پیمانان خود ( ناتو) درخواست کمک خواهد کرد.

 و سپس نوستراداموس، عواقب جنگ اتمى و نابودى تدریجى جهان به واسطه جنگ جهانى سوم را شرح مى‏دهد:

 

 ١۴- وقتی قدرت های نیمکره ی شمالی در شرق با هم متحد شوند ترس و هراسی هولناک بر می خیزد روزی دو رهبر بزرگ با یکدیگر دوست خواهند شد و سرزمین جدید به اوج اقتدار خواهد رسید آنگاه مردی ظهور خواهد کرد.

  

١۵- کسوفى در پیش خواهد بود که از زمان آفرینش گیتى تا زمان مرگ و مصائب حضرت مسیح (ع) و از آن زمان تا به امروز هرگز رخ نداده است و جهان چنین ظلمتى به خود ندیده است.

که در این مورد آیات مربوط به قیامت در سوره قیامت به ذهن انسان تداعى مى‏شود:

(( فإذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر یقول الإنسان یومئذ أین المفرّ ))

ترجمه:هنگامى که بینایى خیره مى‏گردد، و ماه فرو مى‏رود، و خورشید و ماه گرد هم آیند، آن روز انسان مى‏گوید به کجا فرار کنم؟

  

١۶- مرد والامقامى از تبار عرب به زودى پیش خواهد تاخت. از سوى اهالى بیزانس به او خیانت خواهد شد. از شهر قدیمى رودس به پیشواز او خواهند آمد، از جانب هانگرى )مجارستان( متحمل آزار بسیار خواهد شد. 

  

١٧- در حوالى دریاى آدریاتیک بر اثر توفانى عظیم، کشتى غرق مى‏شود و زمین به لرزه درآید و به سوى آسمان پرتاب مى‏شود و دوباره فرو مى‏افتد؛ در مصر جنبش پیروان محمد افزایش مى‏یابد و پیکى به آن سوى مرزها فرستاده مى‏شود تا خبر را اعلان کند. شهرها آلوده و کثیف گشته، باعث اعتراض و شرمسارى زیادى خواهد شد.

  

١٨- رهبر اصلى مشرق زمین با شورشهاى زیادى روبرو خواهد شد، که اکثراً از طرف شمالى‏ها و غربى‏هاى مغلوب شده است،عده‏اى کشته و برخى مورد آزار قرار گرفته ‏اند و بقیه در حال گریزند و فرزندانشان که از زنان متعددى هستند، زندانى شده‏اند.

  

ادوارد در کتاب خود در باب پیشگوئیهاى نوسترآداموس نقل مى‏کند که سانتورى هشتم، قطعه 6 مربوط به وقوع جنگ جهانى سوم است،جنگ و خونریزى براى مرتبه سوم حتمى است؛ آتش به حدى است که دریاها به جوش مى‏آید و از دولت‏ها فقط دو دولت و از جهان فقط نیمى باقى مى‏ماند.

  

١٩-هنگامی که سلاح‏ها و زنجیرها در شکم ماهی، گنجانده شوند، از داخل آن مردی خارج می ‎شود که به زودی جنگی بسیار شدید را برپا خواهد کرد. ناوگان دریایی او به دوردست‏ها سفر خواهد کرد. تا آنکه نزدیک سواحل ایتالیا، آشکار خواهد شد.

  

در این رباعی، مقایسه یک زیردریایی با ماهی صورت گرفته است. این تنها تصوری است که در قرن شانزدهم، یک فرد می ‏توانست از یک زیردریایی هسته‏ ای قرن 21 ام داشته باشد. نوسترآداموس، در این رباعی می‏گوید که این زیردریایی ها در کنار رزمناوها، از دوردست‏ها به سواحل ایتالیا خواهند رسید و این سرآغاز شعله ‏ور شدن شراره ‏های جنگ در جهان خواهد بود. آتش این جنگ شدید، با خروج یک فرد مهم از زیردریایی ‏اش که به سواحل ایتالیا رسیده است، افروخته می ‎شود. نوسترآداموس در یک رباعی دیگر، نوعی ماشین جنگی پیشرفته را به تصویر کشیده است که بی شباهت به هاورکرافت‏های امروزی نمی باشد:

 

ماهی که در خشکی و دریا حرکت می کند، هنگامی که با موجی سهمگین در کنار ساحل سر از آب بیرون می آورد، شکلی عجیب و رعب ‏انگیز و جنسی نرم و قابل انعطاف دارد. دشمن به سرعت از دریا به دروازه‏ های شهر خواهد رسید.

 

نوسترآداموس، در این رباعی، به شکلی زیبا، یک هاورکرافت امروزی را توصیف کرده است. اما برای انسان قرن شانزدهمی، تصویر چنین وسیله‏ای، بسیار شگفت ‏آور و ترسناک است.

 

٢٠- فرمانده ‏ای اسکاتلندی و شش تن از بزرگان آلمان به دست دریانوردان شرقی، دستگیر خواهند شد آنها از جبل‏ الطارق و اسپانیا عبور داده خواهند شد؛ آنگاه در ایران، به پیشوای جدید، تحویل داده می شوند.

 

 ٢١- خارج شوید، همگی ژنو (سازمان ملل) را ترک کنید. به زودی جنس ساترن، از طلا به آهن تبدیل می ‏گردد. کسانی که مخالف پیشوای ایرانی هستند، نابود خواهند شد. پیش از این خروج پرطنین، نشانه‎‏های در آسمان آشکار خواهد شد.

 

در این رباعی جالب، سیطره کامل پرشیا (ایران) بر اروپا در آینده، پیشگویی شده است.

  

٢٢- شاهزاده لیبیایى فرستاده پرشیا (نماینده حکومت ایران) در غرب به قدرت خواهد رسید، یک فرانسوى از اعراب به شدت مکدر خواهد شد، دانشمندان ادیب خود را با اوضاع وفق خواهند داد، زبان عرب بر فرانسه پیشى مى‏گیرد.

  

٢٣- در نزدیکى سورین (سوریه) جهت حمله به مجارستان قهرمانى از اهالى برودها (سیاه ‏پوستان) به آنان هشدار خواهد داد.

 

 ٢۴- رهبر بیزانس، سالون از اسلاوینا، آنان را به شریعت محمد(ص) در خواهد آورد.

  

٢۵- امپراتورى مقدس به آلمان خواهد آمد؛ پیروان اسماعیل جایگاه بى ‏مانع خواهند یافت.آدمهای نادان همچنان خواستار کارمانی (شریعت کهنه) هستند. تمامی حمایت کنندگان محمد(ص) سراسر گیتی را خواهند پوشاند. 

 تاریکی و جهل فقط با درخشش نور از بین می رود و با تغییراتی حکومت جهل و ظلمت پایان خواهد یافت.

 

بنابراین، نوسترآداموس در اغلب سانتورى‏ها از جمله سانتورى 5 نسبت به گرفتن جهان به وسیله شریعت محمد(ص) به غرب و تمدن غربى هشدار مى‏دهد و به جهانیان اعلام مى ‏کند که روزى مسلمانان به رهبرى ایران و اتحاد با دول مسلمان عرب بر جهان مسلط خواهند شد. (احتمالا ترسی که در حال حاظر اروپا و آمریکا از دول مسلمان آسیای میانه دارند، سندی باشد بر این گفته ها).

 


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: نوستراداموس

تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۶ | 22:29 | نویسنده : دائی ابراهیم |

حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد

 

حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد


شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او....  شیخ احوال بهلول را پرسید  گفتند او مردي دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادي. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود طعام چگونه میخوري؟ عرض کرد اول بسم الله میگویم و از پیش خود  میخورم و لقمه کوچک برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظرنمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه که میخورم بسم الله میگویم و در اولو  آخر دست میشویم.. بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو میخواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادي که طعام خوردن خود را نمیداند. بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را میدانی؟ عرض کرد آري... سخن به قدر میگویم و بیحساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمیگویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد. بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمیدانی.. پس برخاست و برفت.مریدان گفتند یا شیخ دیدي این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داري؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمیدانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟ عرض کرد آري... چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول )علیهالسلام( رسیده بود بیان کرد. بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز. بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدي تو را بیاموزم. بدانکه اینها اکه تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوري فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت: جزاك الله خیراً! و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاك باشد و نیت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد . و در خواب کردن اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشري نباشد.


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: داستان

تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۶ | 22:17 | نویسنده : دائی ابراهیم |

داستان پیرمرد و مثبت اندیشی او

 

داستان پیرمرد و مثبت اندیشی او

روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!

 روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!

 هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!

 پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!

 چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.

 همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که...؟


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: داستان

تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۶ | 22:16 | نویسنده : دائی ابراهیم |

يك شب براي خدا

 

يك شب براي خدا

دزدى به خانه احمد خضرويه رفت و بسيار بگشت ، اما چيزى نيافت كه قابل دزدى باشد . خواست كه نوميد بازگردد كه ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت :اى جوان!سطل را بردار و از چاه ، آب بكش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چيزى از راه رسيد، به تو بدهم ؛ مبادا كه تو از اين خانه با دستان خالى بيرون روى ! دزد جوان ، آبى از چاه بيرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد ، كسى در خانه احمد را زد ؛ داخل آمد و 150 دينار نزد شيخ گذاشت و گفت اين هديه ، به جناب شيخ است . احمد رو به دزد كرد و گفت : دينارها را بردار و برو؛ اين پاداش يك شبى است كه در آن نماز خواندى . حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضايش افتاد. گريان به شيخ نزديك تر شد و گفت : تاكنون به راه خطا مى رفتم . يك شب را براى خدا گذراندم و نماز خواندم ، خداوند مرا اين چنين اكرام كرد و بى نياز ساخت . مرا بپذير تا نزد تو باشم و راه صواب را بياموزم . كيسه زر را برگرداند و از مريدان شيخ احمد گشت

 


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: داستان

تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۶ | 22:15 | نویسنده : دائی ابراهیم |

خدايا شكر

 

خدايا شكر

روزي مردي خواب عجيبي ديد. او در خواب ديد كه پيش فرشته هاست و به كارهاي آنان مي نگرد هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند و تند تند نامه هايي را كه توسط پيك ها از زمين مي رسند باز مي كنند و آنها را درون جعبه اي مي گذارند.

 مرد از يكي از فرشته ها پرسيد: شما چه كار مي كنيد؟! فرشته در حالي كه نامه اي را باز مي كرد گفت:  اينجا بخش دريافت است و ما ما دعاها و تقاضاهاي مردم از خدا را از پيك ها تحويل مي گيريم.

 مرد كمي جلوتر رفت. باز تعدادي از فرشته ها را ديد كه كاغذهايي را داخل پاكت مي گذارندو آنها را توسط پيك هايي به زمين مي فرستند. مرد پرسيد: شما چه كار مي كنيد؟! يكي از فرشتگان با عجله پاسخ داد: اينجا بخش ارسال است. ما الطاف و رحمت هاي خداوند و خبر مستجاب شدن دعاها را براي بندگان به زمين مي فرستيم.

 مرد كمي جلوتر رفت و يك فرشته را ديد كه بيكار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيكاريد؟!  فرشته جواب داد: اينجا بخش تصديق جواب است. مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده باشد، بايد جواب بفرستند ولي فقط عده بسيار اندكي جواب ميدهند.

 مرد پرسيد: مردم چگونه بايد جواب بفرستند؟!

فرشته پاسخ داد: بسيار ساده است فقط كافيست بگويند:

خدايا شكر !

 


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: داستان

تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۶ | 22:14 | نویسنده : دائی ابراهیم |

حج اكبر

 

حج اكبر

آورده اند كه روزى يكى از بزرگان به سفر حج مى رفت . نامش عبد الجبار بود و هزار دينار طلا در كمر داشت...

چون به كوفه رسيد، قافله دو سه روزى از حركت باز ايستاد.عبد الجبار براى تفرج و سياحت ، گرد محله هاى كوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسيد.

زنى را ديد كه در خرابه مى گردد و چيزى مى جويد. در گوشه مرغك مردارى افتاده بود، آن را به زير لباس كشيد و رفت...!

عبد الجبار با خود گفت : بى گمان اين زن نيازمند است و نياز خود را پنهان مى دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد.

چون زن به خانه رسيد، كودكان دور او را گرفتند كه اى مادر! براى ما چه آورده اى كه از گرسنگى هلاك شديم!

مادر گفت : عزيزان من ! غم مخوريد كه برايتان مرغكى آورده ام و هم اكنون آن را بريان مى كنم .

عبد الجبار كه اين را شنيد، گريست و از همسايگان احوال وى را باز پرسيد.

گفتندسيده اى است زن عبدالله بن زياد علوى ، كه شوهرش را حجاج ملعون كشته است . او كودكان يتيم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد كه از كسى چيزى طلب كند.

عبد الجبار با خود گفت : اگر حج مى خواهى ، اين جاست . بى درنگ آن هزار دينار را از ميان باز و به زن داد و آن سال در كوفه ماند و به سقايى مشغول شد...

هنگامى كه حاجيان از مكه باز گشتند، وى به پيشواز آنها رفت . مردى در پيش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد.

چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زير انداخت گفت : اى جوانمرداز آن روزى كه در سرزمين عرفات ، ده هزار دينار به من وام داده اى ، تو را مى جويم . اكنون بيا و ده هزار دينارت را بستان !

عبد الجبار، دينارها را گرفت و حيران ماند و خواست كه از آن شخص حقيقت حال را بپرسد كه وى به ميان جمعيت رفت و از نظرش ناپديد شد.

در اين هنگام آوازى شنيد كه : اى عبد الجبار! هزار دينارت را ده هزار داديم و فرشته اى به صورت تو آفريديم كه برايت حج گزارد و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده عملت مى نويسيم ، تا بدانى كه هيچ نيكوكارى بر درگاه ما تباه نمى گردد ...

 


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: حج اکبر

تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۶ | 22:12 | نویسنده : دائی ابراهیم |

داستان دختر بچه و مورچه ها

 

داستان دختر بچه و مورچه ها

دختربچه ای در حال بازی در حیاط بود که متوجه میشود تعداد زیادی مورچه در گوشه ای از دیوار جمع شده اند دخترک بادیدن مورچه های زیاد مقداری نفت آورده وروی مورچه میریزد وسپس آنها را آتش میزند.
پساز مدت کوتاهی اهل خانه میبینند در گوشه وکنار تمام خانه آتش سوزی رخداده در اتاق کمد ها آتش گرفته بود در اتاق دیگر فرشها خود بخود میسوخت ودر هال وسائل دکوراسیون در حال سوختن بودند حالت عجیب سوختن وسائل اهل خانه را بیشتر وحشت زده کرده بود . هر آتشی را خاموش میکردند جائی دیگری آتش میگرفت.
دختر بچه از روی بی اطلاعی مورچه ها را سوزانده بود که اهل خانه پس از مطلع شدن از ماجرا با استعانت به پروردگار عالمین کم کم برآتش فائق آمده وجز خسارت مالی به کسی آسیبی وارد نشد.

 مواظب باشیم به مخلوقات خدا بی دلیل آزار نرسانیم

 

یا علی مدد

دایی ابراهیم


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: داستان مورچه

تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۶ | 8:33 | نویسنده : دائی ابراهیم |

خساست مرضی بشدت زشت و کریه

 

خساست مرضی بشدت زشت

و خصلتی ناپسند و کریه و ظالمانه

با خواندن داستان ذیل  پی میبریم اشخاصیکه خسیس هستن با خصلت زشت خود خانواده و اطرافیان ظلم بزرگی مرتکب میشوند این اشخاص پست و دون و بی ارزش باعث میشن فرزندانشان  در برابر دیگران خجالت کشیده برای تهیه یک قلم جنس دست به هرکاری بزنن

لعنت خدا و رسول خدا بر همه خسیسان پست و مریض

امام رضا علیه السلام فرموده اند :

بر شخص مالدار متمکن واجب است که بر عائله اش در مخارج وسعت بدهد.

(تا آرزوی مرگش را ننمایند)

در حدیثی دیگر وارد شده یکی از جاهایی که دعا مستجاب می شود ، آن جایی است که مرد وضع مالی خوبی داشته باشد ولی در مخارج اهل و عیال خود سخت گیری کند.

در اینجا اگر اهل و عیال او دست به دعا بلند کنند و مرگ پدر یا همسر خود را از خدا بخواهند دعای آنها زود مستجاب می شود تا مال آنها به دست خود عیال و بچه ها آید و از آن استفاده کنند.

«به نقل از رساله امام سجاد علیه السلام، شرح نراقی»

 

 


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: داستان , وقایع

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۶ | 16:36 | نویسنده : دائی ابراهیم |

داستان گرویدن جادوگر آفریقایی(بامالو کانتریو) به دین اسلام


 
داستان مهیّج گرویدن جادوگر آفریقایی(بامالو کانتریو) به دین مبین اسلام
از درگاه خداوند آمرزش و علو درجات برای مرحوم سید مجتبی موسوی لاری مسئلت دارم، زیرا ایشان در امر تبلیغ معارف اهل بیت در عرصه بین الملل و توزیع و نشر کتب دینی از هیچ کوششی فروگذار نکرده و من به شخصا هدایت خود را مدیون آن بزرگوار هستم.

 
 بامالو کانتریو نام مستعار جادوگر و ساحر آفریقایی اهل یکی از کشورهای واقع در منطقه غرب آفریقا است. وی به دنبال شغل آبا و اجدادی خود از کودکی تا سن پنجاه سالگی از راه رمالی و سحر و جادو گذران زندگی می‌کرده که پس از گذشت نیم قرن از عمرش به یکباره لطف الهی شامل حالش شده و به دین مبین اسلام و مکتب حق اهل بیت (ع) می‌گراید.
این گفتگو ابتدا به زبان محلی (لینگالا) تهیه شده و سپس به فرانسوی و در نهایت به زبان فارسی بازگردانده شده است.

 

به ادامه ی مطلب مراجعه کنید 

 


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: داستان , وقایع

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۶ | 13:1 | نویسنده : دائی ابراهیم |

از اسرار غیب

از اسرار غیب

اگر مردی با همسرش نزدیکی کند درحالیکه حائض است به بیماریهای پوستی در مناطق حساس بدن مبتلاء میگردد که شفاء ندارد

اگر اگر زن حائض لباسهای مردیکه تب دارد را بپوشد سپس بدهد آن مرد تب دار بپوشد تبش قطع میگردد

اگر زائو درد زایمان دارد وزایمان برایش مشکل است چنانچه با موهای زن دیگری بخور کند زایمان برایش سهل میگردد

اگر شیر زن را بر چشم خورده بزنند ویا بر لکه های پوستی وقرمزی بمالند شفاء میابد

اگر مقداری (حنتیت) نوعی بخوراست بر نوک پستان زن شیر ده بزنند شیرش قطع میگردد

اگر زن شیر ده تربچه سبز و روغن گاو با نعناع بخورد شیرش فراوان میشود

اگر شیر زن را با سرکه بخورند سنگ مثانه را از بین میبرد

دائی ابراهیم


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: اسرار غیب

تاريخ : شنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۶ | 14:25 | نویسنده : مشاور خانم علوی |
نظرات کاربران درباره پس گرفتن طلب از بدهکار
ختم صلوات روزهای جمعه
فهرست موضوعی مطالب وبلاگ
نظرات کاربران درباره پاکسازی عارض جهت بچه دار شدن
نظرات کاربران درباره دفع جن عاشق و درمان زگیل تناسلی
نظرات کاربران درباره جن عاشق و عمار مکان
نظرات کاربران درباره دفع جن عاشق
نظرات کاربران درباره آزار کودک توسط اجنه
نظرات کاربران درباره همسر ناسازگار
نظرات کاربران درباره درمان ضعف عضلات
نظرات کاربران درباره پیدا کردن شغل
نظرات کاربران درباره دفع خشم و پرخاشگری
نظرات کاربران درباره درد زایمان و بچه دار شدن
نظرات کاربران درباره بچه دار شدن
نظرات کاربران درباره عزیز شدن
نظرات کاربران درباره دفع جن عاشق و عارض
نظرات کاربران درباره شوهر سحر شده
نظرات کاربران درباره منع مرد متاهل از همسر دوم
نظرات کاربران درباره فرق آزار همزاد با آزار اجنه دیگر
نظرات کاربران درباره منع ورود جن عاشق با روغن مالی بدن
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By M a h S k i n:.