دائی ابراهیم

قرآن درمانی

داستان جن یهودی که عاشق دخترمسلمون میشه

دائی ابراهیم
دائی ابراهیم قرآن درمانی

داستان جن یهودی که عاشق دخترمسلمون میشه

خواهرم خیلی خوشکل و خوش اندام بود پوستی لطیف داشت زیبائی غیر طبیعی که هرکسی میدیش مجذوبش میشد همیشه لباسهای مد روز ومتأسفانه نمیه لخت و بدن نما میپوشید وبا آرایشی کامل تو کوچه وخیابونها میگشت همیشه خوش بود ودر همه جشنها شرکت میکرد میرقصید و خوش گذارنی میکرد به هیچ چیز مقید نبود واز مسائل دینی خیلی فاصله گرفته بود...اما یکروز اول صبح درکمال تعجب دیدم یکدفعه با حجاب وپوشش کامل از اتاقش خارچ شد طوری که هیچ جای بدنش دیده

نمیشد حتی نقابی بر صورتش زده بود یک تار مو ازش دیده نمیشد

دختری که تا دیروز خنده از لبش نمیفتاد ومرتب میزد ومیرقصید خوش بود وبا لباسهای خیلی بدن نما میرفت بیرون یهو چی شد رفتار واخلاقش کاملا عوض شده بود همه خانواده فکر کردیم این دختربه بیماری عقلی دچار شده باید مداوا بشه وقتی ازش پرسیدیم چی شده چرا یدفعه تغییر کردی چه و اتفاقی واست افتاده؟

در جواب میگفت من درانتخاب روش زندگیم آزادم

هرکاری کردیم نتونستیم بفهمیم چرا اینطور شده متوسل شدیم به خواهر کوچکش که باهاش خیلی جور بود

یکروز رفت تو اتافش واز پرسید جریان تو چیه چرا یهو تغییر کردی

دختر جوان جواب داد :

خواسته من نیست من از این لباسهای سیاه و نقاب و روپوش بدم میاد اون ازم خواسته اینطور بپوشم چکار کنم؟

خواهر کوچک با تعجب پرسید: اون؟ اون کیه؟

: جن

: جن؟!!!! کدوم جن چت شده دختر؟

: جنی که عاشقم شده

اون هرشب میادش پیشم ومنو بغل میکنه وباهام عشقبازی میکنه من هیچ اراده ای ندارم که مخالفتش کنم

وازم خواسته این لباسها رو بپوشم

دختر کوچک تازه متوجه شده که خواهرش در چنگال جن عاشق گیر افتاده با شجاعت تصمیم گرفت از همون شب پیش خواهر بزرگش بخوابه ودرآغوشش بگیره تا اون جن کافر نتونه مزاحم خواهرش بشه چندروزی گذشت ودختر باخودش فکرد

وگفت میترسم چون خواهرم شبها میادش پیشم وباعث شده جنی نتونه بیاد امکان داره جنی از خواهرم انتقام بگیره ویادش افتاد با جنی یه قرار گذاشته که به خانوادش ضرری نرسونه درعوض دخترک به هیچ مردی دل نبنده

از این رو دوتا خواهر تصمیم گرفتن باهم برن پیش کسیکه بتونه اونهارو از شر اون جن کافر نجات بده باهم رقتن نزد یه شخص متخصص در این امور و اون شخص بمحض شروع کردن بقرائت قرآن دخترک شروع کرد تند تند نفس کشیدن وسینه رو بالا بردن و هر چی قاری ادامه میداد این دختر حالش بدتر میشد تا اینکه رفتارش عوض شد مثل یک حیوان که میخواد حمله کنه روی دست وپاهاش قرار گرفت وبا شدت نفس میکشید وبا دست و پا شروع کردن ضربه زدن به زمین اطرافیانش سعی کردن دست وپاشو بگیرن ولی دخترک چنان قدرتی پیدا کرده بود که چند نفر نمیتونستن یک دستشو نگه دارن چون این قدرت دخترک نبود زور و قدرت اون جن بود که در بدن دختر تلاش میکرد وبا ازدیاد قرائت قرآن صداهای عجیبی از حنجره دختر بگوش رسید که همه رو متحیر کرده بود وهمه دیدن وشنیدن که یکدفعه جن بزبان دختر بحرف در اومد یا صدای غیر از لحن دختر گفت:

من یهودیم واسمم زاخاروفه عاشقشم ومیخوام باهاش ازدواج کنم ومفتون جمالش شدم وقرار گذاشیتم که لباسی از سر تا پا بپوشه که هیچکس از بنی آدم نبیتنش تا عاشقش بشه وازمن ببردش

قاری قرآن :چرا این دختر رو انتخاب کردی؟

جنی: خودش باعث شد من عاشقش بشم بارها میدیم کنار آینه با تنی عریان ایستاده وخودشو نگاه میکرده وخودش از اندامش خوشش میومد من داشتم جمال واندامی رو نگاه میکردم که نمیتونستم در برابرش مقاومت کنم عاشقش شدم وتصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم

قاری قرآن به جنی دستور داد از بدنش خارج بشه و شروع کرد به ادامه قرائت قرآن

سپس به دختر گفت از الان شروع کن به نماز خوندن ودعاهائیکه بهت میدم خودتو در برابرش محافظت کن

با مداومت بر نماز وانجام امور دینی ومذهبی حال وروزش بهتر شد

ولی بعداز مدتی که دید دیگه حالش خوب شده برگشت به همون دختر خوشگذارن با لباسهای بدن نما از زبان قاری شنیده شد که میگفت در خیابان به دخترک برخورد کردم و بار هم نصیحتش کردم وایشان اظهار ندامت کرد و شروع به نماز و قران خوندن کرد ولی چند ایام بیشتر ادامه نداد وبعداز گذشت مدتی به خارج از کشور (آمریکا)سفر کرد و بعداز 7 ماه شنیدم که در اونجا جن یهودی بسراغش رفت وبازم مورد اذیت وآزارش قرار داده

خداوند ما وهمه مسلمانان را در پناه خودش نگاه دارد وجوانان را از بی بند و باری نجات دهد

یاعلی


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: داستانهای واقعی جن , ماجراهای جن زدها , داستان جن

تاريخ : سه شنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۲ | 12:19 | نویسنده : دائی ابراهیم |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.