ماده جنیه شب
هیچوقت اون شب یادم نمیره
شبی که اون حادثه واسم اتفاق افتاد داشتم تو یه شرکتی کار میکردم که میبایست 7صبح میرفتم و تا 11 شب میموندم سرکار و درآخر شب با تنی خسته وکوفته برمیگشتم خونه
یه شب خیلی دیرتر رسیدم خونه وخیلی خسته بودم دیدم زنم خوابیده ویچه شیرخوارم هم کنارش خوابیده بود از فرط خستگی خواستم بیدارش کنم واسم شام بذاره اما یادم اومد اگه بچه بیدار بشه شروع میکنه گریه کردن وتا صبح خواب رو ازمون میگیره آهسته و بدون سروصدا شام کشیدم وخوردم بعدش رفتم تو اتاق مجاور خوابیدم در اوج خستگی هنوز نخوابیده بودم که دیدم یه خانمی بلند قد درب اتاق ایستاد قدی بسیار بلند و غیر طبیعی
اول فکر کردم دختر همسایه س که حتما اومده از خانمم چیزی بگیره ولی خوب که توجه کردم دیدم نه اصلا شباهتی به اون نداره قدش وچیزهائی به خودش داشت که غیر طبیعی بود یه سری گردنبند های جور واجور و گوشواره های دراز و درضمن خیلی زیبا و دلفریب بود بعداز اینکه متوجه شدم از بنی آدم نیست خیلی ترسیدم بدنم بلرزه افتاد واز ترس پوست بدنم حالت عجیب گرفت شروع کردم خوندن آیه الکرسی که دیدم آهسته و خیلی آروم عقب عقب رفت دیدم داره میره طرف حمام بلند شدم رفتم دنبالش رفتش تو حمام و دیدم که پنجره حمام با اینکه نرده ای آهنی و پرده داشت پرده ها به شدت تکون میخوردن و کسی رو تو حمام ندیدم دیگه ندیدمش سریع رفتم سمت خانمم وبیدارش کردم و بهش گفتم چه اتفاقی افتاد اول فکر کرد دارم شوخی میکنم یا اینکه دارم هذیون میگم ولی وقتی حالمو دید و مطمئن شد خیلی ترسید و گفت من اول صبح میرم خونه مادرم.
روزها گذشت واتفاقات عجیب وخطرناکی تو خونه رخ میداد وسائل آشپز خونه ظرفها کاسه ولیوانها میخوردن زمین و خورد میشدن یکی از وسائل از بالای کمد پرت شده بود که نزدیک بود روی سر بچه م بیفته که خدا رحم کرد وگرنه پسرم در جا کشته میشد
پرنده ای که تو قفس داشتیم بدون هیچ علتی مرد
تصمیم گرفتم برم برای کسیکه از این امور سر درمیاره و بعداز گرفتن دستورات از اون شخص شروع کردم به خوندن قرآن برآب و پاشیدن بر همه جای خونه وبحمدلله سکوت بر خانه حاکم شد و از دستش راحت شدیم ولی قیافش تو ذهنم مونده و هیچوقت فراموشش نمیکنم
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: داستان جن




















