داستان جن عاشق
یکی از دوستان نزد من آمده واظهار درد در بدن میکرد و میگفت من متأهلم ولی هر موقع که نزد همسرم میروم قدرت نزدیکی را از دست میدهم شروعبه خواندن قرآن برسر جوان نمودم . قسم دادم دعا خوندم ولی خبری نشد متوجه شدم مشکل از جوان نیست .به ایشان گفتم برو همسرت را بیاور.گفت همسرم مشکلی نداره و میدونم که سالمه. تأکید کردم برو همسرت را بیاور.وقتی آمدند از همسرش پرسیدم خواهرم زمانیکه شوهر شما نزدتان میآید آیا احساس ترس بشما دست نمیدهد.؟
در جواب گفت خیر. گفتم خُب مشکلی نیست وشروع به خواندن قرآن وادعیه کردم مدتی کمتر از یک ساعت نگذشت که آن خانم احساس درد نمود و یکدفعه بحالت اغماء از حال رفت .شوهر با دیدن حالت همسرش متأثرشد و نتوانست جلوی اشک خود را بگیرد . من بیشتر تفحص کرده و در نهایت آبیکه از قبل آماده داشتم( آبیکه بر آن قرآن وقسم خوانده میشود) بخورد آن زن بیچاره دادم که بمحض خوردن آب بحالت تهوع در آمد و سپس با تخلیه معده احساس آرامش و راحتی نمود و به حال طبیعی برگشت .من متوجه جن عاشقی شدم که در وجود زن بیچاره رفته بود.
ولی میدانید چرا آن جن خبیث وکافر دوست ما رو اذیت ومتألم میکرد ؟
بخاطراینکه مرد را از نزدیکی با زنش دور و محروم کند وپس از مدتی خود شروع به وسوسه کردن زن به عمل شنیع زنا نماید.( در اینجا یاد آور شوم که با این عمل چنانچه جن خبیث موفق به نقشه پلید خود بشود در عمل حرام زنا شریک میشود و به مقصود خود میرسد) . پس مواظب وسوسه های شیاطین باشیم واز نقشه های آنها آگاه شویم
آزار و اذیت شدن دختر توسط جن
بسم الله الرحمن الرحيم
از حضرت باقر العلوم عليه السلام روايت شده كه :
ابو خالد كابلي مدتي ملازمت پدر مرا نمود يعني امام سجاد عليه السلام .
روزي ابو خالد كابلي عرض كرد:مدتي است كه مادر خود را نديده ام و اذن خواست از آن حضرت كه خدمت مادرش برود.حضرت فرمود:به ابوخالد فردا مردي از اهل شام مي آيد كه صاحب عزت و ثروت مي باشد و دختري دارد كه او را جن آزار مي كند و معالجه او را طلب مي كند و هرقدر مال از او براي بهبودي دخترش بخواهي مي دهد و مضايقه نمي كند.چون وارد شود زودتر پيش او برو و بگو:من معالجه مي كنم به شرط اينكه ((ده هزار درهم))به من بدهي . چون وارد شد رفت و به او گفت:پدر دختر حاضر شد كه آن مبلغ را پرداخت نمايد.ولي فرمود كه :به تو حيله مي كند و آن مبلغ را پرداخت نمي كند!! سپس فرمود: كه سر خود را در گوش چپ آن دختر بگذار و بگو:علي بن الحسين عليه السلام پيغام داده برويد و ديگر برنگرديد.پس آن جن رفت و دختر به هوش آمد و آرام گرفت.چون مال را از پدر آن دختر طلبيد به او پول نداد.
ابوخالد،خدمت پدرم عرض كرد.فرمود:به تو گفتم كه حيله مي كند وليكن باز آن جن به آن دختر بازگشت خواهد نمود.پس به او بگو:چون به عهدت وفا نكردي اين جن بازگشت نمود.
حال اگر((ده هزار درهم))را به دست علي بن الحسين عليه السلام دادي معالجه مي كنم كه ديگر برنگردد.آن مرد،مبلغ را به دست آن حضرت داد،پس ابو خالد رفت و در گوش آن دختر گفت:اي خبيث،امام علي بن الحسين عليه السلام مي فرمايد:از پيش اين دختر بيرون رو و معترض او مشو و اگر ديگر بار برگشتي به امر خداي تعالي تو را مي سوزانيم ،پس دختر به حال آمد و ديگر جن او را نگرفت.پس آن مبلغ را ابوخالد گرفت و براي ديدن مادرش به سفر رفت.
موضوعات مرتبط: داستان
برچسبها: داستان




















